آواآوا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

آوا

بازی 70

کلی کاغذ کادو داشتیم توی خونه، کاغذ کادوهای تاخورده بلااستفاده... تصویرها رو قیچی زدیم با هم و نشستیم به قصه گفتن من قصه می گفتم و تصویر انتخاب می کرد و می گذاشت روی صفحه، بی ربط یا با ربط برای خرسی ها خونه انتخاب کرد و گذاشت برای هر دو تاشون. بعد صندوق خرسی ها آتیش گرفت و آتیش انتخاب کرد از بین تصویرها اصرار داشت این حلزونه و باید همراه خرسی ها بره مسافرت قصه من که تمام شد، نشست به قصه گفتن. هم قصه می گفت و هم تصویر انتخاب می کرد. یکی بود، یکی نبود. یه خورشید خانم بود، توی آسمون بود. بعد دو تا ابر کوچولو اومد، اومد روی خورشید خانم... بعد باران اومد، زیاد بود باران .....
13 خرداد 1393

بازی 69

فرفره درست کردیم از نوع نسبتا مقاومش ماسک درست کردیم باز از نوع نسبتا مقاومش دفعه اول با یه لایه فوم درستش کردم. داد و بیدادت به هوا بلند بود که خراب شد، دوباره خراب شد ... من هم دائم در حال وصله کردن... که دیدم اینطوری نمی شه. دو لایه اش کردم و مشکل حل شد. اگه بخوای هم نمی تونی پاره اش کنی حالا لایه اول یه مقوای چسب پهن خورده خیلی مقاوم... و لایه دوم، فوم گلسازی، برای قشنگ تر شدن و جذاب تر شدنش. بین این دو لایه طلق رنگی گذاشتم که کاربردی تر باشه و شبیه عینک و بالاخره پانچ و کش و ... نتیجه کار... اومدم بگم ماسک batman که زبونمو گاز گرفتم و گفتم ماسک خفاشی اونقدر خوشحال شدی که انگیزه پیدا کردم برای ساخت ماسک های...
12 خرداد 1393

یکی بود، یکی نبود.

آوا: مامان، می دونی من کعبه زندگی می کنم. توی خونه خدا زندگی می کنم. شما کجا زندگی می کنین؟ من: (نمی دونم، لابد هر جا شما بفرمائید!!!)                   * * * آوا: بابا، برو ... از اینجا برو ... بابا: یکی بود، یکی نبود ... آوا: بابا: خوب، من می رم یه جای دیگه قصه بگم ... آوا: نه بابا! نرو ... همینجا بمون. قصه بگو. ...
11 خرداد 1393

زنگ علوم 2

این حلزون های خیلی قشنگ رو بین سبزی ها پیدا کردیم و براشون خونه درست کردیم، موقت ... تاریخ عکس ها: 1393/03/05 باز هم مهمون داریم. ...
5 خرداد 1393

بازی 68

سی و پنج ماهگی آوا: یه روز جنگلبان کوچولوی خونه ما، گفت: "ماشینم اصلا قشنگ نیست." طبق معمول از زرد شروع کرد ماشینش قشنگ شد و رفت سراغ کلبه اش توی کلبه اش پر از حیوانات بود. حیوانات جنگل کلبه اش هم قشنگ شد بالاخره تاریخ عکس ها: 1393/03/02 ...
2 خرداد 1393

می میریدم

بابا داره قلقلکت می ده، می گی : "بابا، نکن. اینطوری که من می میریدم."                                     * * * آوا: من خوابم می یاد. من: بخواب. آوا: می خوام بیدار باشم، مامان. من: خوب، بیدار باش. آوا: مامان، می خوام بیدار باشم که خوابم می یاد دیگه.                               &nbs...
2 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آوا می باشد